دربارهی اصیلترین زیباییها
نویسنده: سعیده ملکزاده
زمان مطالعه:6 دقیقه

دربارهی اصیلترین زیباییها
سعیده ملکزاده
دربارهی اصیلترین زیباییها
نویسنده: سعیده ملکزاده
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]6 دقیقه
پسربچهی فیلم Wonder خیلی شبیه به من است؛ او به خاطر تفاوتهایی که در اثر ابتلا به سندرم تریچرکالینز از بدو تولد در چهرهاش وجود دارد، دوست پیداکردن برایش مشکل است. برای همین هم سرش را پایین میاندازد و به کفشهای آدمها خیره میشود؛ تا از روی سبک، رنگ، قیمت، تمیزی و یا حتی نحوهی بستهشدن بندهایشان حدسهایی از شخصیت آدمها بزند. اکثرا هم درست حدس میزند. معیار مورد علاقهی من در کودکی اما، دست آدمها بود. خیرهشدن به آنها دردسرساز نبود و بهنظرم چشمنوازترین عضو بدن برای انتقال احساسات بودند. هنوز هم هستند. دستها از خشم فشرده میشوند، خوشحال میشوند و کف میزنند، نوازش میکنند، خستگیشان مشهود است و در یک کلام یکی از آشکارترین اعضای فعال بدن هستند.
در کودکی یکی از شاخصهای نامتعارفم برای زیبا قلدادکردن کسی (در واقع زیبابودن دستهایش) انعطافپذیری انگشت شستش بود. آناتومی بدن میگوید هر بند انگشت باید به سمت کف دست خم شود، اما بعضی از انگشتها از این قاعده پیروی نمیکنند و این سرپیچی بیش از همه در انگشت شست نمایان میشود. اینکه زانوی کسی از پشت خم شود، حتی تصورش هم دل آدم را ریش میکند اما این نافرمانی برای هیچکس دلخراش نیست چون چشمها به آن عادت کرده است. البته یکی از دلایل من برای دوستداشتن این نوع انگشتها و صاحبانشان این بود که دست من ذرهای انعطاف نداشت. تا حدی که میتوانستم از انگشت شستم به عنوان خطکش استفاده کنم. یادم هست که حتی یکبار انگشت شست نوزاد همسایه را آرام آرام فشار میدادم که لااقل دستهای او زیبا شود. حس خوبی نسبت به دستهای خودم نداشتم. به نظر دوستانم دستهای من زیادی کوچک و استخوانی بود؛ شبیه به دست اسکلت. دستخط خوبی هم نداشتم. فکر میکردم همهاش تقصیر همین دستهای اسکتیام است و اگر کسی دستهای زیبا و بزرگ و کشیده داشته باشد، حتما خوشخط است و دوستداشتنی و جذاب. احتمالا نوازندهی پیانوی بهتری هم خواهد شد. ضربههای پنجهاش در والیبال بهتر است و از پس مرحلهی پشت دست بازی یکقل دوقل هم بهتر بر میآید. سنم که بیشتر شد، معیارها کمی عمیقتر شد ولی هنوز هم دست به دامن دستها بودم. مثلا نحوهی کوتاهکردن ناخنها و لاک رویشان هم برایم مقولهی بسیار بااهمیتی بود. من با دستانم احساس میکردم، با لمس اشیا، آنها را نگاه میکردم، طعمها را از طریق انگشتانم میچشدم و با دستانم ارتعاش آهنگها را دنبال میکردم. من اشکهایم را با دستانم پاک و خندههایم را با دستانم پنهان میکردم. هنوز هم گمان میکنم دستها عضو پرمشغلهای در تکتک فعالیتهای روزانه هستند و اگر مجالی بیابند حرفهای زیادی برای گفتن دارند.
شاید به نظر برسد که چرا لقمه را دور سرم میچرخانم و به حرف آدمها دقت نمیکنم. برای این کار دلایل موجهی دارم. یکی از دلایلم این است که با همه نمیتوان وارد مکالمه شد. بعضی روابط تا مدتها بدون هیچگونه معاشرت مستقیمی پیش میروند. در چنین شرایطی باید از هر امکانی که کار دستمان نمیدهد استفاده کنیم. در نگاه اول دستها برای بیان مفاهیم عمیق، ظرافت حنجره را ندارند اما تعداد انگشتها و مفصلهایشان و ترکیبی که میتوان با آنها ساخت، تنوع مفاهیمی که منتقل میکنند را به طرز عجیبی بالا میبرد. بیدلیل نیست که ناشنوایان از دستهایشان برای برقراری ارتباط استفاده میکنند. به قول رومن گاری: «واژهها چه اهمیتی دارند؛ خود چشمها و دستها همهچیز را میگویند.»
دلیل بعدی انتخاب دستها به عنوان معیار موردعلاقهام این است که دستها هم مثل چشمها رازدار خوبی نیستند؛ از سن و شغل و سلیقه گرفته تا ترس و خشم و شرم را برملا میکنند. اتفاقا در انتقال غیرمستقیم این پیامها صادقانهتر هم عمل میکنند. شاید بتوان با زبان دروغ گفت اما دستها بلد نیستند دروغ بگویند. دستها نمیتوانند ادای خسته و کثیفبودن در بیاورند؛ نمیتوانند به زخمیبودن تظاهر کنند. دکمهی روشن و خاموشی برای عرقکردن یا سردشدن ندارند و واقعا دست خودشان نیست اگر مضطرب یا شرمگین به نظر میرسند. حتی دوستداشتن هم از دستها جریان پیدا میکند. بعد از نگاه که معمولا اولین جرقهی ارتباطی بین عاشق و معشوق است، حس اولین لمس، هیچگاه از خاطرهی دستها پاک نمیشود. اتفاقا بهیادماندنیتر هم هست. آنقدر نادر هم هست که در میان انبوه خاطرات از یاد نرود. به قول دوستی: «اگر تو را دیدم و نشناختم، اگر صدایت را شنیدم و نشناختم، اگر عطرت را بوییدم و نشناختم، دستانم را بگیر. حتی اگر نشناسمت، از نو عاشقت میشوم.»
سنم که کمتر بود گمان میکردم معیارهای عجیب و غریبی برای شناخت و قضاوت آدمها دارم. جدیدا فهمیدم که پر بیراه نمیرفتم. طبق نظریهای، یکی از دلایل موثر در تکامل همین دستها هستند. زمانی که نخستیان از موجوداتی چهارپا به دوپا تبدیل شدند، میتوانستند از دستهایشان برای کارهای دیگری بهرهمند شوند؛ مثلا وسایل جدید بسازند. بهعلاوه در انسان یکی از انگشتان در مقابل دیگری قرار دارد (انگشت شست) و این سطح تسلط ما به اشیا را بالاتر برده است. در نهایت نیز مجموعهای از عوامل اینچنینی منجر به رشد مغز شده و تکامل انسان را تسریع کرده است. با همهی اینها هنوز میخواهم از مزایای انتخاب دستها به عنوان شاخص ارزشمندم بگویم.
به نظرم حتی اگر فرصت مکالمه با آدمها امکان بعیدی نباشد، حرفهایی که میزنیم به احتمال زیاد نشتخواریست از آنچه شنیدیم و دیدیم و از دیگران یاد گرفتیم. شخصیسازیشده و منحصربهفرد نیستند؛ برخلاف دستها. معیار هرکس برای زیبایی این عضو بدن با دیگری متمایز است. میدانم اگر معیاری برایش وجود نداشت این همه آدم با ناخنهای مرتب و یک شکل روزبهروز بیشتر نمیشدند. مد تاثیرش را روی تعریف زیبایی دستها هم گذاشته است. منظورم چیزهاییست که نمیتوان با عمل و آرایش تغییرشان داد. چیزهایی مثل فرم دستها، انگشتها، چروک روی بندبندشان و خطوط کف دست. منظورم رگ و موی روی دستهاست و حتی رنگ آنها. استخوانبندی مچ و انگشتها که وقتی تکانش میدهیم نمایان میشوند. هر کدام از این اجزا هنگامی که دستانمان در حال انجام کاریست، دیدنیتر است. آرایش انگشتان هنگام بهدستگرفتن قلم، نحوهی تابخوردن انگشتان لابهلای موهای کسی، وارستگی رقص دستها به وقت فرمدادن به کوزی سفالی، پینهی انگشت وسط حتی پس از گذشت سالها از نوشتن مشق شب، ترکهای خشک دستان پر زخم و سیاه یک کارگر، عطر دستهای پدربزرگم که بوی پسته و پول کهنه داخل جیبش را میداد و چروک پوست نازک دستهای مادربزرگم با ناخنهای حناکردهاش. من از همان کودکی به این جزئیات خیره میشدم و آدمها را با همین چیزها قضاوت و دستهبندی میکردم. معیار سادهای به نظر میرسد اما چیزهایی که کسی به تو یاد نداده است، اصیلترین چیزهایی هستند که در تو شکل میگیرند. زیباترین چیزهایی که در لابهلای هیاهوی زندگی از دستت میروند.

سعیده ملکزاده
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.